مهدی دلبند

مهدی دلبند

نویسندگان

۱ مطلب در می ۲۰۱۲ ثبت شده است

قیدار اولین کتابی است که از رضا امیر خانی خوانده ام.و آخرین نوشته امیرخانی است که در نمایشگاه کتاب امسال رونمایی شد. امسال توفیقی حاصل شد تا در قالب یک مأموریت ده روزه در نمایشگاه کتاب حضور داشته باشم.همین حضور کافی بود تا از فرصت های مناسب استفاده کنم و کتاب را تا آخر بخوانم.همکاران وقتی کتاب را در دستم می دیدند با تعجب می گفتند مگر این کتاب را کی خریده ای؟همین چند روزه چاپ شده!از بس در دستم بود  رنگ و روی جلدش پریده بود.

چون اولین کتابی است که از امیر خانی خوانده ام نمی توانم آن را با دیگر آثارش مقایسه کنم.

آن طور که نویسنده خود می گوید همه شخصیت های داستان از بطن عالم واقع زاییده نشده و نخواهند شد.قهرمان داستان قیدار است که تجلی صفت مدارای با مردمان است.نقل لوطی گری است و مرام پهلوانی.قیدار از آن دسته مردانی است که آسایش دو گیتی را در مروت با دوستان و مدارای با دشمنان می داند.آن چنان که« سر سلسله نسل سوم،قیدار نبی ،فرزند اسماعیل نبی،فرزند زاده ابوالانبیاء ابراهیم نبی است،که خود صفتش «مدارا»ی با مردمان بود و پدر پدران سلسله خاتم انبیاست...»

فضای داستان در حکومت پهلوی دوم-پسر آن پدر-سیر می کند.داستان تا زمان جنگ و حضور ناپیدای قیدار در خرمشهر به همراه «شهلاجان» کشیده می شود.داستان از ظلمات حکومت طاغوت می گذرد و وارد حکومت نور می شود.

اما حرف رضا امیرخانی چه بوده است؟

آنچه من از رمان قیدار فهمیدم و از مقصود نویسنده دریافت نمودم،برجسته کردن صفات اخلاقی و پیروزی خیر و خوبی ها بر شر و بدی هاست.خواسته است بگوید می شود در اوج خشم بر دوستان بخشید و بر دشمنان گذشت.اگر صفدر که مباشر تو و نزدیک ترین به تو است هم تو را تنها گذاشت باکی نیست .آخر الامر آن تار موی سبیل که نشان مردانگی و لوطی گری است او را به تو باز می گرداند.خواسته بگوید که قیدار قیدار نشد مگر آن گه که پشت نفس خویش را به خاک مالید.آن گاه که قیدار ایستاده دست فتاده را گرفت.آن گاه که خود و گاراژ خود و اتول های خود را بیمه جون کرد.آن گاه خود را دربند غلام حضرت ارباب یافت.

وآن طرف شاهرخ قرتی جلوه بدی ها و ناپاکی ها که آخرالامر اسیر مدارا و مردانگی قیدار می شود.هر چه  بد باشی و گاراژت و نوچه هایت پلید.از خویشتن خویش گریزی نیست.اگر دین نداری لااقل آزاده باش.قیدار باش.

نقل لوطی گری است و نالوطی گری.لنگر پاسید مأمن از راه ماندگان و از درگاه راندگان است.نه از راه ماندگان و از درگاه راندگان .مأمن «سیاه و سفیدها»ست. بر سر سفره ی قیدار رنگی ها نمی نشینند.وقیدار سر سفره ی رنگی ها نمی نشیند.رنگی ها دروغ اند .دورنگ اند. چند رنگ اند.قیدار با سیاه و سفیدهای خالص کار دارد.

سید گلپا هم عجب نفسی دارد.قیدار را که اگر سنگ را بخواهد ،سنگ آب می شود، آب کرد.وشاه رخ قرتی را نیز.قیدارها هرچه هم قیدار باشند باز نفس گرم سیدگلپاها و گود زورخانه ها و صدای مرشدها را نیاز دارند.افتادگی آموز اگر طالب فیضی هرگز نخورد آب زمینی که بلند است.

حرف آخر

این کتاب نوشته نشد تا نامی از قیدار باقی بماند... که خوشا گم نامان؟

نوشته شد تا اگر روزی در خیابان بودید و راه می رفتید وگرفتار پنطی و نامرد شدید،امیدتان ناامید شد،بعد یکهو پیش پایتان پیکانی یا بنزی ترمز زد و مردی چارشانه با موهای جو گندمی پیاده شد...

نوشته شد تا اگر روزی در بیابان،بنزین تمام کرده بودید و امیدتان نا امید شده بود،بعد جیپ شهبازی یا هامر اچ دویی ایستاد و از سمت شاگرد،زنی شلنگ و چارلیتری داد دستتان تا از باکش بنزین بکشید...

نوشته شد تا اگر روزی در هر گوشه ای از این عالم،مردی دیدید که دوان دوان یا لنگان لنگان از دور دست می آید...

تمام قد از جا بلند شوید و دست به سینه بگذارید...

تا در افق دور شود...

باگام هایی که هر کدام...

به قاعده یک آسمان است...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 31 May 12 ، 08:03
مهدی دلبند